من از دانشگاه چه آموختم؟ دو رویی و بی صفتی را. دانشگاه از من چه آموخت؟ آهنگ های استینگ و فیلم های ریور فینیکس را. هر جور به این معامله نگاه کنید می بینید که من در واقع ضرر کرده ام و گران خریده و ارزان فروخته ام. من جوانی ام را در خانه این مرد حرام کردم و بعد مزدم این بود که ترم اولی های جدیدتر و جوان تر جایم را بگیرند. ترم اولی هایی که هر چند از من زیباتر و وحشی ترند اما به خوبی من غر نمی زنند و تو چه می دانی روزی که من بروم دانشگاه دلتنگ همین غر زدن های من می شود.


 دلتنگ سرکلاس خوابیدن ها و در دستشویی قایم شدن ها و در نمازخانه فوتبال دیدن هایم. به طور خلاصه دلتنگ این که هرگز از هیچ مکانی استفاده مناسب با آن مکان را نکردم و حتی در سلف کتاب خواندم که همه من را مسخره کردند و من به همه فحش دادم اما در ظاهر همه با هم خوب و مهربان بودیم. من مطمئنم حتی استاد اکبری به خاطر تمام تیکه کنایه هایی که به ترسو بودن من انداخت پشیمان می شود و یادش می آید که من سر امتحانش جواب سوال هایی را که نمی دانستم :) اسمایلی خنده کشیدم. 


دانشگاه دلتنگ من می شود چون دیگر هیچکس مدام به او یادآوری نمی کند که چقدر نفرت انگیز است و چقدر کلاس هایش کوچکند و گربه ای مثل من که از مناسبات جامعه بشری بیزار است مجبور است کنار آن دختر زیبا و سر و زبان داری بنشیند که تمام ساعت با دوستانش حرف می زند و مزاحم خوابیدن من می شود و توجه استاد را به این سمت کلاس و به خوابیدن من سر کلاس جلب می کند و استاد که نامش هم اکبری است موقع حضور و غیاب باز هم به من کنایه بزند و من تمام نفرتم را در چشمهایم می ریزم و به آن دختر خیلی زیبا چشم غره می روم. به دانشگاه هم چشم غره می روم و به جزوه های نکبتم و به هر غریبه بدبختی که از کنار من رد شود و به استاد اکبری و ماشین گران قیمت کوفتی اش. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها